Design By : pichak.net-.-. فهیمه عسکری - صداقت کودکی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صداقت کودکی

 

       سلام بچه ها: به نظر من دوستی مثل دونه های اناره ، وقتی بی خبر از داخل انار آن را برای خوردن می شکافیم ، هم دونه های ترش وهم دونه های شیرین برای ما خوش طعم و دوست داشتنی است. من دوست دارم به وسیله این وبلاگ که با کمک بابا ومامانم راه انداختم  با همه شما بچه هایی که هم سن و سال خودم هستید و شما را از نزدیک نمی شناسم رابطه دو ستانه ای برقرارکنم. من در این وبلاگ داستان هایی از حیوانات و بعضی کارهایی که ممکن است بچه ها انجام بدهند برای شما دوست های ترش وشیرینم می نویسم اما از همه شما دعوت می کنم که اگر شما هم دلنوشته ای داشتید برای من بنویسید.

 

 


نوشته شده در یکشنبه 86/11/14ساعت 11:40 عصر توسط فهیمه عسکری نظرات ( ) |

زندگی حلزون

مادر ترنم سبزی خریده بود، چون شب مهمان داشتند، ترنم گفت مادر می خواهم کمکتان کنم تا سبزی را پاک کنید، تا کارهایتان زودتر تمام شود.  مادر ترنم تشکر کرد و با هم مشغول پاک کردن سبزی شدند. مقداری از سبزی را پاک کرده بودن که ترنم یک حلزون کوچک لابلای سبزی ها دید. با خوشحالی داد زد و گفت مادر حلزون رو ببین!  مادر هم با خنده و مهربانی گفت می خواهی در دستت بگیری . ترنم اول مقداری ترسید اما بعد از این که مادر حلزون را در دستش گرفت او هم همین کار را کرد. ترنم که خیلی حیوانات و حشره های ریز را دوست دارد از مادر خواست تا کمی از زندگی حلزون برای او صحبت کند. مادر در ابتدا از او سؤالی کرد. ترنم چند نوع حلزون تا به حالا دیده ای و می شناسی؟ ترنم کمی فکر کرد و گفت مگر حلزون ها فقط این شکلی نیستند؟ مادر با مهربانی گفت دخترم حلزونها دو نوع هستند، حلزونهای صدف دار و حلزونهای بی صدف؛ بعضی از حلزونها یک صدف دارندو دو شاخک که روی سرشان است، که این شاخک ها نوعی (حس گر) هستند. حلزونها در سر تا سر جهان در آب و خشکی یافت می شوند و دارای بدن های نرم و پای ماهیچه ای هستند،که این پا حکم معده آنها را دارد. حلزونهای صدف دار وبی صدف باغی غالبا" از گیاهان فاسد شده تغذیه می کنند، اما گاهی اوقات گیاهان در حال رشد را می خورند بنا بر این می توانند برای باغ مضر باشند. دهان آنها هم پر از دندان های ریز است.صدف این حیوان ها حکم خانه انها را دارد و زمانی که احساس خطر کنند خود را در آن پنهان میکنند. ترنم با تمام وجود به حرف های مادرش گوش می داد. مادر بعد از این که حرف هایش تمام شد از ترنم پرسید خوشت آمد ؟ ترنم با خوشحالی گفت بله مادر خیلی ممنونم من اصلا" هیچ کدام از این ها را نمی دانستم . مادر به ترنم گفت دخترم ببر و حلزون را در باغچه رها کن و خودت هم دست هایت را بشور و برو در اتاقت هر چیز که یاد گرفتی در دفترت وارد کن. بچه ها من که از زندگی این حیوان زیبا بسیار خوشم آمد اگر شما هم در مورد این حیوان چیزهای بیشتری می دانید می توانید نظر خود را برای من بنویسید.

    


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/11ساعت 7:2 صبح توسط فهیمه عسکری نظرات ( ) |

شهر من

نظرآباد یکی از شهرهای استان تهران و مرکز شهرستان نظرآباد است.این شهرستان قدمتی نه هزار ساله دارد به طوری که منطقه باستانی ازبکی در آن واقع شده و نمونه اولین خشت های دست ساز بشر که در سازمان ملل نگهداری می شود توسط آقای خاتمی به نشانه گفتگوی تمدن ها از این منطقه به سازمان ملل هدیه شده است. آقای مصطفی بازرگان برادر مرحوم مهندس مهدی بازرگان از مفاخر و محققان این شهرستان محسوب می شوند که هم اکنون در سن 97 سالگی در این منطقه زندگی می کنند . جاذبه های این شهرستان: کارخانه نساجی مقدم تولید کننده مرغوب ترین فاستونی ایران و صادر کننده این محصول و همین طور منطقه صنعتی سپهر با حضور بیش از 400 شرکت تولیدی بخصوص در زمینه مواد غذایی. منطقه باستانی ازبکی به لحاظ قدمت و پیشینه باستانی در شمال غربی این شهرستان واقع شده است. باغات میوه، هوای پاک و درختان چنار کهنسال جلوه ای سبز و زیبا به مرکز این شهرستان داده اند. پدر من ( آقای حسین عسکری) کتابی درباره این شهرستان زیبا نوشته است : دشتی به وسعت تاریخ (کتاب جامع شهرستان نظرآباد)
 بامقدمه دکتر یوسف مجید زاده (از چهره های ماندگار باستان شناسی ایران) و دکتر ناصر تکمیل همایون(دارای دکتری جامعه شناسی و تاریخ از دانشگاه سوربن) /600 صفحه / دارای بیش از 300 قطعه عکس، نمودار، نقشه و سند/ 
    مرکزپخش و فروش:شرکت تعاونی خدماتی و تبلیغاتی منادیان فرهنگ اندیشه
شهر نظرآباد- خیابان طالقانی- ابتدای کوچه نیلوفر 3-
تلفن: 5351341-0262

 


نوشته شده در شنبه 86/11/6ساعت 6:4 صبح توسط فهیمه عسکری نظرات ( ) |

 

تشکر از مامان محبوبه و باباحسین عزیزم که در راه اندازی این وبلاگ به من کمک کردند. به اندازه ستاره های آسمان دوستتان دارم.

   


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 10:1 عصر توسط فهیمه عسکری نظرات ( ) |

دوستان مهربان

توضیح :این قصه به تعریف از زبان فهیمه است. اما به دلیل نا آشنا بودن به بعضی از حروف نوشتن متن قصه به عهده پدر و مادربود.

یکی بود یکی نبود، روزی مریم به مدرسه نیامده بود و ستاره که دوست بسیار خوب مریم بود ناراحت شده بود. ستاره در حیاط مدرسه از سپیده پرسید، چرا مریم به مدرسه نیامده است، آیا اتفاقی افتاده؟  سپیده جواب داد که او بیمار است وباید استراحت کند.  ستاره خیلی ناراحت شد.  سپیده و ستاره تصمیم گرفتند به دیدن مریم بروند.  بعد از تعطیل شدن از مدرسه به خانه رفتند تا از مادرشان اجازه بگیرند.  بعد از این که از مادرانشان اجازه گرفتند مقداری میوه تهیه کردند ویک کتاب قصه هم خریدندوبه دیدن مریم رفتند.  مریم از دیدن آنها بسیار خوشحال شد.  ستاره از مریم پرسید چرا مریض شدی؟  مریم خندید وگفت : به خاطر پرخوری...!  سه دوست مهربان با هم خندیدند و به هم دیگر قول دادند تا دیگر پر خوری نکنند. مریم از آنها تشکر کرد و با هم کتاب قصه را خواندند و لذت بردند.

 *سال83-1382 کلاس اول ابتدایی    

گردن دراز جنگل

*توضیح:بچه ها ترنم دختری که از این به بعد با اون همراه می شیم و خیلی جاها می ریم

و دراتفاقهایی که برای اون می افته ما هم کناراون هستیم .

روزی ترنم تصمیم گرفت تا به پدر و مادرش بگوید تا او را به باغ وحش ببرند. بعد از این که ترنم با آنها صحبت کرد پدر هم خواهش ترنم را قبول کرد. صبح جمعه خانواده ترنم به باغ وحش رفتند.  بعد از دیدن حیوانات، ترنم تصمیم گرفت تا در مورد زندگی زرافه چیزهایی بداند.  همراه پدر ومادرش برای خوردن بستنی روی سبزه ها نشستند.  ترنم از پدرش پرسید، بابا در مورد زرافه چه می دانید؟ پدرش خندید و گفت: می خواهی چه کار کنی؟  ترنم گفت می خواهم در مورد زندگی زرافه مطلبی بنویسم ودر کلاس برای دوستانم بخوانم.  پدرش او را تشویق کرد و شروع به گفتن کرد . دخترم زرافه حیوانی است که در جنگل زندگی می کند. غذای اوبرگ درختان ومیوه است. این حیوان با اینکه گردن درازی دارد اما بسیار مهربان و زیبا است،  به خاطر اینکه اجازه می دهد تا پرندگان کوچک روی سر و گردن او بنشینند.   این حیوان به خاطر داشتن گردن دراز همیشه برگها و میوه هایی که بالای درختان هست را می خورد. رنگ این حیوان زرد است و خالهای قهوه ای و دم کوچکی دارد.  بعداز صحبتهای پدر مادر ترنم گفت من هم عکس زیبایی ازاین حیوان زیبا دارم آنرا هم میدهم تا در دفترت بچسبانی و به دوستانت نشان بدهی.  بچه ها روز جمعه برای ترنم روز خوبی بود. ترنم از پدر و مادرش تشکر کرد و پدر با دیدن خوشحالی او به ترنم قول داد تا روز های تعطیل او را به باغ وحش ببرد تا در مورد حیوانهای دیگر هم با یکدیگر گفت و گو کنند.


نوشته شده در چهارشنبه 86/10/26ساعت 10:7 عصر توسط فهیمه عسکری نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      

Design By : Pichak