دوستان مهربان یکی بود یکی نب *سال83-1382 کلاس اول ابتدایی *توضیح:بچه ها ترنم دختری که از این به بعد با اون همراه می شیم و خیلی جاها می ریم و دراتفاقهایی که برای اون می افته ما هم کناراون هستیم . روزی ترنم تصمیم گرفت تا به پدر و مادرش بگوید تا او را به باغ وحش ببرند. بعد از این که ترنم با آنها صحبت کرد پدر هم خواهش ترنم را قبول کرد. صبح جمعه خانواده ترنم به باغ وحش رفتند. بعد از دیدن حیوانات، ترنم تصمیم گرفت تا در مورد زندگی زرافه چیزهایی بداند. همراه پدر ومادرش برای خوردن بستنی روی سبزه ها نشستند. ترنم از پدرش پرسید، بابا در مورد زرافه چه می دانید؟ پدرش خندید و گفت: می خواهی چه کار کنی؟ ترنم گفت می خواهم در مورد زندگی زرافه مطلبی بنویسم ودر کلاس برای دوستانم بخوانم. پدرش او را تشویق کرد و شروع به گفتن کرد . دخترم زرافه حیوانی است که در جنگل زندگی می کند. غذای اوبرگ درختان ومیوه است. این حیوان با اینکه گردن درازی دارد اما بسیار مهربان و زیبا است، به خاطر اینکه اجازه می دهد تا پرندگان کوچک روی سر و گردن او بنشینند. این حیوان به خاطر داشتن گردن دراز همیشه برگها و میوه هایی که بالای درختان هست را می خورد. رنگ این حیوان زرد است و خالهای قهوه ای و دم کوچکی دارد. بعداز صحبتهای پدر مادر ترنم گفت من هم عکس زیبایی ازاین حیوان زیبا دارم آنرا هم میدهم تا در دفترت بچسبانی و به دوستانت نشان بدهی. بچه ها روز جمعه برای ترنم روز خوبی بود. ترنم از پدر و مادرش تشکر کرد و پدر با دیدن خوشحالی او به ترنم قول داد تا روز های تعطیل او را به باغ وحش ببرد تا در مورد حیوانهای دیگر هم با یکدیگر گفت و گو کنند. ود، روزی مریم به مدرسه نیامده بود و ستاره که دوست بسیار خوب مریم بود ناراحت شده بود. ستاره در حیاط مدرسه از سپیده پرسید، چرا مریم به مدرسه نیامده است، آیا اتفاقی افتاده؟ سپیده جواب داد که او بیمار است وباید استراحت کند. ستاره خیلی ناراحت شد. سپیده و ستاره تصمیم گرفتند به دیدن مریم بروند. بعد از تعطیل شدن از مدرسه به خانه رفتند تا از مادرشان اجازه بگیرند. بعد از این که از مادرانشان اجازه گرفتند مقداری میوه تهیه کردند ویک کتاب قصه هم خریدندوبه دیدن مریم رفتند. مریم از دیدن آنها بسیار خوشحال شد. ستاره از مریم پرسید چرا مریض شدی؟ مریم خندید وگفت : به خاطر پرخوری...! سه دوست مهربان با هم خندیدند و به هم دیگر قول دادند تا دیگر پر خوری نکنند. مریم از آنها تشکر کرد و با هم کتاب قصه را خواندند و لذت بردند.
Design By : Pichak |