یه شعر زیبا از دوستم باران: مادر به نگاهی لمسش کردم به صدایی خواندمش با حرکتی خواستمش او مرا می دید و در انتظار نگاه من تا لمش کنم و صدایی که بخوانمش و حرکتی که بخواهمش نشسته بود با درد او هم با نگاهش لمسم کرد با صدایی پر از مهر جوابم داد و با حرکتی گرم مرا در آغوش گرفت شیره جانش را به من هدیه کرد و من آرامشم را به او با آهنگ قلبش خوابیدم و او با نفس های من نفس گرم مادر برایم تازگی نداشت از آغاز کنارم بود نور بود و خواستنی بی ریا و مهربان در انتظار تولدم بود تولدم تولدم تولدم
نوشته شده در چهارشنبه 94/2/16ساعت
8:4 عصر توسط فهیمه عسکری نظرات ( ) |
Design By : Pichak |