سه تا شعر کوتاه از پنبه: می روی به سلامت... وقتیکه می مانی... ترحمت... آزارم می دهد... برگرد به آغوشی که از آن آرامش می گیری... *** دلم گاهی می گیرد... از بی تفاوتی های کسی که یادش تمام من است... وحضورش تمام عطر بنیادم... *** دلم را به دریا زدم... دریا دلم را به امواج سپرد... این بود قصه تلاطمی که هرگز آرام نگرفت... دوست کسی است که در کنار او می توانید خودتان باشید. «سقراط» انسان تنها موجودی است که از موهبت خنده برخوردار است. «ویکتور هوگو» شعر یکی از بهترین دوستام متخلص به پنبه: دلم آسمان ابری است و تمام منطقم زمین بی حاصل... نه آسمان رخصت باریدن دارد... نه زمین از خاکش دل می کند... و اما من بی حاصل... یکه و تنها... در میان آسمان و زمین زندانی... تو پناهگاه منی، تو کهف منی،تو مامن منی وقتی که راهها ومذهبها با همه فراخی اش مرا به عجز می کشاند و زمین با همه وسعتش بر من تنگی می کند و... اگر نبود رحمت تو بی تردید من از هلاک شدگان بودم و اگر نبود محبت تو بی شک سقوط و نابودی، تنها راه پیش روی من می شد. ای خدا! تو پوشاننده لغزشهای منی که اگر نبود پرده پوشی تو، من رسوای عالم می شدم. در پیروزی بر دشمنان، تو تنها یاورمنی که اگر تو نبودی و یاری تو نبود، شکست و نابودی، سرنوشت حتمی من بود.
شعر یکی از بهترین دوستام متخلص به پنبه: اندرونش آشوب است... دلم را می گویم...هوای پاییزی دارد... هرروز می بارد... چشمم را می گویم...هوای بهاری دارد... هروز پر از خالی می شود...گوشهایم... از حرف های بیهوده ی این و آن... که بمان...حتی اگر در کنارت نباشد... کسی چه می داند دنیای بدون حضورت قایق حفره دار است
Design By : Pichak |