مطلبی کوتاه از باران:
پرنده تا حالا شده در هوایی که باد و باران و رعد و برق شروع کردن به غرغر و شرشر و ناز؛ پرنده ای را ببینی که بی اعتنا به همه ی این ها در حال رقص و پرواز و لذّت بردن از این هوا است. بعضی اوقات به این فکر می کنم که ما هم مثل این پرنده ها که از باد و باران هراسی ندارند باشیم و در طوفان ها و جز و مدّ زندگی ترسی به دل راه ندهیم و استوار به زندگی و دوست داشتن ادامه بدهیم و از پای در نیاییم و از کوره در نرویم. زندگی را سخت نگیریم و راحت زندگی کنیم. مطلبی کوتاه از دوست خوبم باران: غفلت غفلت از وجود و هستی، غفلت از خالق است. نادیده گرفتن معبود آغاز ذلت است. ای دوستان دم دمی مزاج و سست، شروع دلّت پایان عزّت است. تا خالقت را در زندگی کم رنگ نکردی چشم دل باز کن، وقت یافتن خویشتن است. مطلبی کوتاه از باران: آهسته ابلیسی در راهرو زندگی خواب است آرام قدم بردار. اگر دیدی نگاهت با نگاه ابلیس گره خورد، چشمهایت را رها کن و قلبت را بیاب و روحت را نجات بده تا اسیر دام ابلیس نشوی. به گفته مولانا حسادت تنها ابلیسی است که روحت را بیمار می کند و آغاز تمام بدی هاست. مواظب باش در تور حسادت گیر نکنی. یه شعر زیبا از دوستم باران: مادر به نگاهی لمسش کردم به صدایی خواندمش با حرکتی خواستمش او مرا می دید و در انتظار نگاه من تا لمش کنم و صدایی که بخوانمش و حرکتی که بخواهمش نشسته بود با درد او هم با نگاهش لمسم کرد با صدایی پر از مهر جوابم داد و با حرکتی گرم مرا در آغوش گرفت شیره جانش را به من هدیه کرد و من آرامشم را به او با آهنگ قلبش خوابیدم و او با نفس های من نفس گرم مادر برایم تازگی نداشت از آغاز کنارم بود نور بود و خواستنی بی ریا و مهربان در انتظار تولدم بود تولدم تولدم تولدم سه تا شعر کوتاه از پنبه: می روی به سلامت... وقتیکه می مانی... ترحمت... آزارم می دهد... برگرد به آغوشی که از آن آرامش می گیری... *** دلم گاهی می گیرد... از بی تفاوتی های کسی که یادش تمام من است... وحضورش تمام عطر بنیادم... *** دلم را به دریا زدم... دریا دلم را به امواج سپرد... این بود قصه تلاطمی که هرگز آرام نگرفت...
Design By : Pichak |